❤ ღ ღ فاطمه دختر اردیبهشتღ ღ ❤

دیروز(15تیر) من و شما دخملی تصمیم گرفتیم بدون سه چرخه وکالسکه  دوتایی در یک عصر تابستانی به خیابون بریم و من برات یک بلوز بخرم .. توی راه از یه مغازه رد شدیم که توش پر کبوتربود و یه مغازه دیگه که توش نمیدونم قناری بود یا فنج..تو که مدام بهشون اشاره میکردی  و معلوم بودخیلی دوستشون  داری.  داشت کلی بهمون خوش میگذشت که از قضا در داخل یک پاساژ که من دست شما رو گرفته بودم و داشتیم با هم میرفتیم شما خودتو به زمین انداختی و مامان میخاست بلندت کنه که یه صدایی شنیدم ...صدای دستت بود و شما زدی زیر گریه و من تا خونه صلوات میفرستادم که طوریت نشده باشه اما شما با هر تکون دستت گریه میکردی . دم در خونه که رسیدیم بابا رو دیدم و از قض...

دخترم به   گاو میگه گا گل میگه گٌ داغ میگه داگ یا دای مامان میگه مامانی یا ماما یامانی بابا میگه بابا آره میگه آی یا آده نه میگه ننننه (به صورت پشت سز هم میگه نه) آب میگه آ بریم میگه بییم(سریع تلفظ میکنه) داییی  میگه دایی عمه میگه عم بده میگه بٍی کیه؟ میگه کی نیست میگه نی عزیز میگه عجی سلام نمگه شلا یا دلا آیینه میگه آی تاب میگه تا ببر میگی بب   فعلا اینایادم میآد         ...

خیلی زمان های پیش وقتی که مامانی و بابایی تازه ازدواج کرده بودیم بابایی میگفت که اولا دوست داره خدا یه دختر بهش بده و دوما اسمش رو خودش میخاد بذاره سارا و این اسمو زمانی که مجرد بوده برای دختر آیندش انتخاب کرده بود. علیرغم مخالفت من  بابایی میگفت اسم دختر با من و پسر با تو.... خدا خواست و شما شدی آرزوی بابا و سارای بابا من در طول 9 ماه بارداری تو رو به اسم سارا صدا میزدم و همه فامیل و دوستانم هم همیشه حال و احوال سارا رو می پرسیدن و اما تقدیر این بود که شما در شب ولادت خانم فاطمه زهرا به دنیا بیایین و بابایی دست از خواسته ای که همیشه آرزوش بوده برداره و نام شما رو به یمن روزی به این برزگی  فاطمه بذاره...البته تا یکی دو ...

کیک تولد       دختر عزیز مامانی از بس که در طول روز بازی کرده بود خسته شده بود و موقع شام خواب بود       یه کم هم از هنرها ی بابا هم گذاشتم  چون خیلی زحمت کشید (کارهای گرافیکی رو انجام داد)           ژله و کمی تزیینات! ...